اشعار عاشقانه

شعر من از عذاب تو ، گزند تازیانه شد

ضجه ی مغرور تنم ، ترنم ترانه شد

حماسه ی زوال من ، در شب تلخ گم شدن

ضیافت خواب تو را ، قصه ی عاشقانه شد

برای رند در به در ، این من عاشق سفر

وای که بی کرانیِ حصار تو کرانه شد...

+نوشته شده در چهار شنبه 11 آذر 1394برچسب:,ساعت22:17توسط وحید | |

با چی خالی کنم هر شب ، یه بغضی قده یک کوهو

شبایی که بغل کردم یه قاب عکس بی روحو

کجایی که ببینی من ، چه دردی میکشم بی تو

چه زجری میکشم وقتی میبینم جای خالیتو

تو رفتی خاطرات تو رفیق اشک چشمامن

درو دیوار این خونه غریبی میکنن با من

کجایی که ببینی من چقدر دل خسته و تنهام

ببینی زندگی بی تو داره جون میده رو دستام

من و تو ما شده بودیم ، عذابم میده من بودن

با داغ دوری از دستات ، یه عمری تن به تن بودم

دلم میگره از تقدیر که دور از هم رهامون کرد

اگه قسمت جدائی بود واسه چی آشنامون کرد

کجایی که ببینی من چقدر دل خسته و تنهام

ببینی زندگی بی تو داره جون میده رو دستام

کجایی که ببینی من چقدر دل خسته و تنهام

ببینی زندگی بی تو داره جون میده رو دستام

+نوشته شده در یک شنبه 1 آذر 1394برچسب:,ساعت22:32توسط وحید | |