اشعار عاشقانه

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

+نوشته شده در چهار شنبه 21 خرداد 1393برچسب:,ساعت21:40توسط وحید | |

شنیده ام که توعکس شکسته می کشی با رنگ

اگر حقیقت است بیا من شکسته ام بی سنگ

مرا تو ساده بکش با تمام سادگی ام

و تلخ و تلخ و تکیده ولی کمی پر رنگ

مرا به رنگ روشن صد التماس تیره بکش

کنار کوچه بن بست و خالی از آهنگ

اگر تو معنی پرپر زدن ندانستی

پرنده ای بکش و یک قفس ولی دل تنگ

قرار هر دوی ما بر مدار ماندن بود

ببین که بی قرار توام هنوز بی نیرنگ

مرا تو خسته بکش، پاره کن شکسته بکش

شکسته از دل سنگی و خسته از دل تنگ

+نوشته شده در جمعه 16 خرداد 1393برچسب:,ساعت1:4توسط وحید | |

باز باران باريد

خيس شد خاطره ها

مرحبا   بر  دل   ابري   هوا

هركجاهستي باش،آسمانت آبي

و  تمام   دلت   از   غصه   دنيا  خالي

+نوشته شده در یک شنبه 4 خرداد 1393برچسب:,ساعت23:58توسط وحید | |

نداني از غم  عشقت  چه  ديدم  و چه  كشيدم

تو مي كشيدي و زين بيخبر كه من چه كشيدم

دل  شكسته  كه  دارم  من  از  نتيجه  عشقت

به   عالمي  نفروشم ، چرا   كه   از  تو  خريدم

+نوشته شده در پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:,ساعت23:40توسط وحید | |