اشعار عاشقانه

ﻣﯿﺎﻥ  ﮐﻮﭼﻪ ﻣﯽ ﭘﯿﺠﺪ  ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﯼ  ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ

ﺑﻪ ﺟﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﺁﺗﺶ ﻏﻢ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ

ﭼﻨﺎﻥ ﻭﺍﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺍﺯﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﺮﯾﺰﺩ ﻏﻢ

ﻣﻨﻢ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻨﻢ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ

ﭼﻪ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ ﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﺍﻧﺪﻭﻫﻢ

ﺳﺮﻡ ماﻭﺍﯼ ﺳﻮﺩﺍﻫﺎ ، ﺩﻟﻢ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ به خواب ﺧﻮﺵ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ

ﻣﯿﺎﻥ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﺷﺪﻡ ﻫﻤﭙﺎﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ

ﺷﺒﯽ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﻬﺎﻧﯽ ﺍﺷﮏ ﺑﺎﺭﯾﺪﻡ

ﺻﻔﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ

+نوشته شده در سه شنبه 21 بهمن 1393برچسب:,ساعت20:5توسط وحید | |

دفتری بود که گاهی من و تو

می نوشتیم در آن

از غم و شادی و رویاهامان

من نوشتم از تو:

که اگر با تو قرارم باشد

تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد

که اگر دل به دلم بسپاری

و اگر همسفر من گردی

من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال

تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!

تو نوشتی از من:

من که تنها بودم با تو شاعر گشتم

با تو خندیدم و رفتم تا عشق

نازنینم ای یار

من نوشتم هر بار

با تو خوشبخترین انسانم...

ولی افسوس

مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!

+نوشته شده در دو شنبه 6 بهمن 1393برچسب:,ساعت21:16توسط وحید | |

آواز عاشقانه ی ما در گلو  شکست

حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم

بغضم امان نداد و خدا . . . در گلو شکست

+نوشته شده در دو شنبه 6 بهمن 1393برچسب:,ساعت20:42توسط وحید | |