اشعار عاشقانه

من باشم و تو باشی و باران ، چه دیدنی است

بی چتر حس پرسه زدن ها نگفتنی است

پاییز با تو فصل دل انگیز بوسه هاست

با تو صدای بارش باران شنیدنی است

ابری و چکه می کنی و مست می شوم

طعم لبان خیس تو الان چشیدنی است

خیسم شبیه قطره ی باران ، شبیه تو

تصویر خیس قطره ی باران کشیدنی است

این جاده با تو تا همه جا مزه می دهد

این راه ناکجای من و تو رسیدنی است

باران ببار ! بهتر از این که نمی شود

من باشم وتو باشی و باران،چه دیدنی است!

+نوشته شده در جمعه 25 مهر 1393برچسب:,ساعت21:53توسط وحید | |

اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو

گفتم که یک غزل بنویسم  برای تو

احساس می کنم که کمی پیرترشدم

احساس می کنم که شدم مبتلای تو

برگرد وهر چقدر دلت خواست بد بگو

دل می دهم دوباره به طعم صدای تو

از قول من  بگو به  دلت   نرم تر شود

بی فایده ست این همه دوری، فدای تو

دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :

یک آسمان ،  بهانه ی باران برای تو

ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم

رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

+نوشته شده در سه شنبه 22 مهر 1393برچسب:,ساعت20:52توسط وحید | |

بــــه دل نگیر اگـــر این روزهـــا کمی دو دلــــم

دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه می خورد انگشت های باران...آه...

شبیه در زدن تــــو...ولـــــی صدای تـــو نیست

تــــو نیستی دل این چتــــر ،  وا نخــــواهد شد

غمی ست باران...وقتی هوا هوای تو نیست...

+نوشته شده در پنج شنبه 9 مهر 1393برچسب:,ساعت23:59توسط وحید | |