اشعار عاشقانه

گفتی غزل بگو  چه بگویم  مجال کو

شیرین من برای غزل شور وحال کو

پرمیزند  دلم  به  هوای  غزل   ولی

گیرم  هوای پر زدنم  هست بال کو

+نوشته شده در شنبه 27 دی 1393برچسب:,ساعت21:58توسط وحید | |

من همینم بی تو ، سایه ای سردرگم

بی خیال دنیا ، نا  امید  از مردم

من همینم یادی ، از نفس  افتاده

با پری خون آلود ، در قفس افتاده

عطر آوازم را می تکانم در باد

خسته ام از دیوار ، خسته ام از فریاد

من همینم بی تو ، آرزویی ناچار

تکه ابری تنها ، سنگی از یک دیوار

ساده باشم یا نه وقتی آدم تنهاست

بی تو بودن دشوار با تو بودن رویاست

+نوشته شده در سه شنبه 16 دی 1393برچسب:,ساعت15:58توسط وحید | |

سفر  بهانه خوبی برای رفتن  نیست

نخواه اشک نریزم دلم که آهن نیست

شب است بی تو در این کوچه های بارانی

و پلک پنجره ای در تب پریدن نیست

حسود نیستم آما خودت ببین حتی

چراغ خانه مهتاب بی تو روشن نیست

مرا  ببخش اگر گریه  میکنم  وقتی

نوشته ای که غزل ، جای گریه کردن نیست

+نوشته شده در جمعه 12 دی 1393برچسب:,ساعت19:21توسط وحید | |

دیدی ای دل ساقه جانت شکست؟!

آن عزیزت عهد و پیمانش شکست؟!

دیدی ای دل در جهان یک یار نیست؟!

هیچکس  در زندگی غمخوار نیست؟!

دیدی ای  دل حرف  من  بیجا  نبود؟!

جای  ما  از  اولش  اینجا  نبود...؟!

ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت؟!

خنده ای بر خاطراتت کرد  و  رفت؟!

آه عجب کاری به دستم داد دل ...!

هم شکست و هم شکستم داد دل ...!

+نوشته شده در دو شنبه 8 دی 1393برچسب:,ساعت21:40توسط وحید | |

بی‌تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها

می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها

تا چه پیش آید برای من! نمی‌دانم  هنوز…

دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها

غیرمعمولی‌ست رفتار من و شک کرده است

 چند  روزی می‌شود ، مادر به  خیلی چیزها

نامه‌ هایت ، عکس‌ هایت ، خاطرات کهنه‌ات

می‌زنند این‌جا به روحم ضربه، خیلی چیزها

هیچ حرفی نیست، دارم کم‌کم عادت می‌کنم

من  به  این افکار زجر آور … به  خیلی چیزها

می‌روم  هر چند بعد از تو  برایم  هیچ‌ چیز …

بعدِ  من  اما  تو  راحت‌تر به  خیلی چیزها…

+نوشته شده در شنبه 6 دی 1393برچسب:,ساعت19:23توسط وحید | |